دوچرخه سوار

گزارشهای یک رکابزن

دوچرخه سوار

گزارشهای یک رکابزن

دوچرخه سوار

سلام ...
خوش آمدید
این وبلاگ شامل نوشته های من که بیشتر درباره گزارش های دوچرخه سواری به نقاط مختلف ایران است، می باشد.
لطفا با نظرات خودتون در بهتر شدن وبلاگ من رو کمک کنید

آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سایکل توریست» ثبت شده است

امسال هم مثل سال گذشته قسمت شد در تاریخ نهم و دهم مرداد دوباره یکی از مسیرهای مورد علاقه ام (الموت، اشکور، جنت رودبار) را رکاب بزنم. اینبار هم مه و باران همسفر ما بود. بهترین فصل برای رکابزنی این مسیر اواخر خرداد و اوایل تیر هست ولی اینبار از شانس ما آب و هوا خوب بود و ما به هوای گرم نیمه مرداد نخوردیم.

برای اطلاعات بیشتر در مورد این مسیر این لینک (مسیر شماره 2) را مشاهده کنید



روز اول (شنبه نهم مرداد 95):

مسیر طی شده با ماشین: قزوین، دانشگاه آزاد، باراجین، زرشک، گردنه گدوک، کامان، فلار، بهرام آباد، رازمیان، هیر، ویار 

مسافت طی شده با ماشین: 70 کیلومتر

مسیر دوچرخه سواری: ویار، شنگل رود، کلیج دره، گردنه گونه کوه، سپارده، یازن، نارنه، دوراهی میج، تمل، دوراهی افی، گردنه بزابن، زورود (زاروت) 

مسافت رکابزنی: 45 کیلومتر

کمترین ارتفاع: 1750 متر ویار

بیشترین ارتفاع: 2850 متر زورود


روز دوم (یکشنبه 10 مرداد 95): 

مسیر رکابزنی: ییلاق زاروت، ناصرتاش، گردنه لاکتراشان، دوراهی لگا، آغوزکی، پلهم جان، آرمو، چورته، میشاورک، جنت رودبار، اکراسر، ایزکی، دوراهی گرسماسر، پیازکش، گالش محله، رامسر

مسافت رکابزنی: 90 کیلومتر

کمترین ارتفاع: 4 متر رامسر

بیشترین ارتفاع: گردنه 3100 متر



روستای ویار





کوه بزابن



در مسیر سپارده به تمل






مناظر اطراف روستای لگا





















جنگل دالخانی














۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۰
حسن

مسیر رکابزنی : سیدشت - نورالعرش - سیاه دشت بن - اربوناب - کاسه درفک و بازگشت

مسافت رکابزنی: 45 کیلومتر

کمترین ارتفاع: 1008 متر سیدشت

بیشترین ارتفاع: 2535 متر کاسه درفک

فایل جی پی اس مسیر 


صبح روز جمعه 21 خرداد ساعت 5 از قزوین با ماشین در جاده قزوین رشت به سمت شهر رستم آباد حرکت می کنیم. در اتوبان بعد از پشت سر گذاشتن شهرهای منجیل و رودبار در خروجی توتکابن از اتوبان خارج شده و مسیرمان را به سمت توتکابن تغییر دادیم. در ادامه مسیر با عبور از روستای سندس در دوراهی دفراز به سمت چپ می پیچیم. جاده ی زیبا و پیچ در پیچ را با عبور از روستاهای دفراز، پلنگ دره، رشی پشت سر میگذاریم و به روستای سیدشت میرسیم. روستای سیدشت با ارتفاع 1010 متر از سطح دریا شروع مسیر رکابزنی ما به سمت قله درفک میباشد. مسیر از روستای سیدشت تا قله درفک تماما به شکل سربالایی است. رکابزنی را ساعت 8 صبح با خروج از سیدشت و در یک مسیر جنگلی زیبا و هوای خنک صبحگاهی آغاز میکنیم. مسیر از روستای سیدشت تا دوراهی نورالعرش آسفالته میباشد. بعد از دوراهی نور العرش مسیر سربالایی خاکی را ادامه میدهیم و از کنار روستاهای نورالعرش و ناوه عبور میکنیم. بعد روستای ناوه از جنگل های انبوه خارج میشویم. روستای سیاه دشت بن آخرین روستای بزرگ در مسیر است که ما از کنار آن عبور میکنیم. بعد از سیاه دشت بن هر چند کیلومتر روستاهای کوچک ییلاقی با چند خانه در مسیر وجود دارند. مسیر با وجود کوهستانی بودن بسیار کم آب است به همین خاطر هر جا که با آب خوراکی برخورد میکنیم، ذخیره آب را پر میکنیم. بعد از دو راهی چیچال به گوسفند سرای اربوناب میرسیم. اینجا آخرین جایی است که میتوانیم قمقمه های آب را پر کنیم و بعد از این چشمه ای در مسیر وجود ندارد. ضمنا در قله نیز آب خوراکی یا چشمه وجود ندارد. با عبور از اربوناب از یک جنگل زیبا با درختان بلند عبور میکنیم . از اینجا به بعد مسیر سنگلاخی میشود بصورتی که رکاب زدن در بعضی سربالایی های سنگلاخی مشکل است. مسیر سنگلاخی تقریبا تا نزدیکی های کاسه درفک ادامه دارد. در نزدیکی های قله مه شدید اطراف ما را در برگرفت وباران شدید شروع به بارش کرد. تنها نکته نگران کننده رعد و برق های شدید بود. ابتدا تصمیم گرفتیم که سریع ارتفاع کم کنیم و در جایی پناه بگیریم ولی با توجه به اینکه به کاسه درفک نزدیک بودیم و میتوانستیم در یکی از گوسفند سراها از باران و رعد و برق در امان بمانیم پس از کم شدن شدت باران سریعا به سمت بالا حرکت کردیم و به کاسه قله درفک سرازیر شدیم. مجددا باران رگباری با رعد و برقهای شدید شروع شد ولی ما خودمان را ساعت 2 بعد از ظهر به یکی از گوسفند سرا های قله رساندیم و در آنجا پناه گرفتیم. هوا خیلی متغیر بود گاهی کمی صاف میشد و گاهی دوباره رگبار میزد. تا عصر این وضعیت ادامه داشت با توجه به وضعیت آب و هوا تصمیم گرفتیم شب را در گوسفند سرا بمانیم و فردا صبح به سمت پایین حرکت کنیم. عصر کمی هوا صاف شد و فرصت کردیم از جبهه شمالی قله درفک و غار برفی روی قله دیدن کنیم. غار درفک در سراسر سال پوشیده از برف است. در فصل هایی که برروی قله برف وجود دارد. برف ها را در داخل غار انبار میکنند و در فصل های دیگر با توجه به اینکه بروی قله چشمه وجود ندارد برای تهیه آب مورد نیاز دامها، برفها را ذوب میکنند. شب سردی را در قله درفک سپری کردیم وزش بادهای شدید، صاعقه و باران های رگباری ما را گهگاه از خواب بیدار میکرد. خوشبختانه صبح زود هوا بالای سرمان کاملا صاف شد ولی ارتفاعات پایینتر همه پوشیده از مه بودند آماده برگشت به پایین قله شدیم و از همان مسیر مجددا به پایین بازگشتیم. در مسیر بازگشت بعد از روستای سیاه دشت بن وارد مه غلیظ شدیم بطوری که رطوبت بالا لباسهایمان را کاملا خیس کرد. ساعت 9:30 صبح به روستای سیدشت رسیدیم و پس از بارگیری دوچرخه ها به قزوین بازگشتیم.


دوراهی نورالعرش



جنگل سیدشت



حاشیه جنگل سیدشت به نورالعرش





چیچال




منظره شمالی درفک



جبهه شمال درفک







کاسه درفک



دهانه غار برفی درفک



در مسیر بازگشت



جنگل زیبای اربوناو


اربوناو به سیاه دشتبن




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹
حسن


مسیر رکابزنی روز اول (24 اردیبهشت 95) : قزوین - باراجین - زرشک - گردنه گدوک - کامان - فلار - بهرام آباد - رازمیان - هیر 

مسافت رکابزنی: 60 کیلومتر

مسیر رکابزنی روز دوم (25 اردیبهشت 95) : هیر - ویار - شنگل رود - کلیج دره - گردنه گونه کول (آب انبار کش) - سپارده - لوشکان - درگاه - گرمابدشت - رحیم آباد - کلاچای

مسافت رکابزنی: 105 کیلومتر


بیشترین ارتفاع: 2800 متر گردنه گونه کول 

کمترین ارتفاع در هنگام صعود: 868 متر بهرام آباد

کمترین ارتفاع: 8 - کلاچای

مسافت کل: 165 کیلومتر


فایل GPS مسیر




جاده باراجین به زرشک



روستای کامان






دورنمای شهر رازمیان



روستاهای دربند و سوگاه


کوچه باغ روستای هیر



در مسیر گردنه گونه کول


گردنه گونه کول (آب انبارکش)






مناظر بعد از گردنه





در مسیر روستای سپارده



روستاهای بالا اشکور


اشکور


مسیر سپارده به لوشکان











سفید آّب




۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۸
حسن

دو هفته قبل از عید دوستم باهام تماس گرفت تا برنامه ای برای سفر نوروزی به شمال با دوچرخه هماهنگ کنیم ولی از اونجایی که من تو تعطیلات عید درگیر بودم  پیشنهاد اجرای برنامه رو برای قبل از عید دادم تا بتونیم قبل از پایان سال یه برنامه رو اجرا کنیم . بعد از بحث و بررسی تصمیم گرفتیم از جاده قزوین – رشت به گیلان برویم و از اونجا سفرمون رو تا رامسر در استان مازندارن ادامه بدهیم. من برنامه ریزی سفر رو انجام دادم و 24 اسفند برنامه رو شروع کردیم. این برنامه برای من یه تفاوتهایی با برنامه های قبلی ام به شمال داشت. تا الان با دوچرخه از مسیر جاده ای به شمال سفر نکرده بودم و تمام سفرهام به شمال با دوچرخه از طریق آفرودهای بین منطقه الموت قزوین و گیلان، مازندران بود. ولی این بار از یه مسیر فوق العاده ساده به شمال رفتم که سختی های اون مسیرهای آفرود نداشت البته زیبایی هاش هم کمتر بود چون مسیرهای آفرود واقعا بکر و دست نخورده هستند

 

روز اول 24 اسفند 91

 ساعت 6 صبح درحالی که هوا کمی سرد بود از طریق جاده قدیم قزوین – رشت وارد مسیر شدیم. مسیر کفی با شیب مثبت نسبتا ملایم را تا روستای آقا بابا رکاب زدیم . در آقا بابا برای صبحانه توقف کردیم و از نانوایی محل یه نان سنگک تازه خریدیم و یک صبحانه مفصل خوردیم. بعد از روستای آقابابا شیب جاده بیش تر شد ولی باز هم در مقابل شیبهایی که در جاده الموت قبلا رکاب زده بودم ساده بود. بعد از رکاب زدن حدود 33 کیلومتر به گردنه کوهین و پایان سربالایی ها رسیدیم. از اینجا به بعد مسیرمون تا منجیل رو، اکثرا سرپایینی در پیش داشتیم . بعد از گردنه  با سرعت 50، 60 کیلومتر بر ساعت بدون رکاب زدن به سمت پایین حرکت میکردیم. جاده هم بسیار خلوت بود و ما حتی از تریلی و کامیونهایی که بار داشتن و به آرامی حرکت میکردن سبقت میگرفتیم.

 مناظر اطراف گردنه کوهین

در مسیر از چندین تونل کوچک عبور کردیم تا اینکه به آخرین تونل استان قزوین، تونل شیرین سو، که طولانی ترین هم بود، رسیدیم. ولی تونل بسیار خلوت بود و مسیر هم سرپایینی بود و با سرعت تونل را رد کردیم و اصلا به مشکل نخوردیم. بعد از پشت سر گذاشتن استان قزوین وارد اولین شهر استان گیلان یعنی لوشان شدیم .

جاده قزوین - رشت (ابتدای استان گیلان)

 بعد از کمی استراحت در لوشان به سمت منجیل حرکت کردیم. در نزدیکی منجیل سربالایی ملایمی آغاز شد و کم کم باد منجیل احساس میشد تا اینکه به ورودی منجیل رسیدیم باد بحدی شدید شد که اجازه رکاب زدن رو به ما نمیداد و هوا بیشتر شبیه طوفان بود و خاکها رو بلند میکرد و چشمهامون رو پر از خاک کرده بود. بعد از منجیل جاده قدیم و آزاد راه قزوین - رشت با هم یکی میشوند. چون از منجیل تا رودبار رو هنوز آزاد راه و افتتاح نکردن. در نتیجه جاده شلوغ شد و همچنین باید از تونل رد میشدیم. با این اوضاع عبور از تونلها خطرناک بود. تصمیم گرفتیم از کنار کذر تونلها که خطری نداره و همچنین از مناظر سد سفید رود استفاده کنیم. از کنار گذر تونل به کنار سد رفتیم در حالی که هنوز باد شدیدی می وزید. در کنار سد با یکی از محلی ها صحبت کردیم به ما گقت که بعد از تونلها شدت باد کم میشه ولی ما هر چی از منجیل به سمت روبار میرفتیم. شدت باد کم نمیشد و عرض کم جاده هم ما رو مجبور به استفاده از شانه خاکی میکرد و درنتیجه باز هم سرعتمون به زحمت به 15 کیلومتر بر ساعت میرسید.

 

سد سفید رود

تا اینکه بالاخره به رودبار رسیدیم و بیشتر ماشینها به آزاد راه رفتن و جاده قدیم خلوت شد. ولی باد هنوز به شدت میوزید به هر زحمتی بود خودمون رو حدود ساعت 4 به شهر رستم آباد رسوندیم . بدلیل شدت باد تصمیم گرفتیم شب رو در رستم آباد بمانیم . دنبال جایی برای چادر زدن گشتیم .

 بعد مدتی گشت و گذار تو شهر کنار مسجد جامع رو برای چادر انتخاب کردیم و همونجا چادر هامون رو برپا کردیم و تازه بساط ناهار رو به پا کردیم و شام و ناهارمون رو یکی کردیم و شب حدود ساعت 9 به داخل کیسه خوابهامون رفتیم تا برای فردا صبح زود سر حال باشیم

 

مسیر روز اول : قزوین -  آقابابا -  کوهین -  گردنه کوهین -  لوشان - منجیل - رودبار - رستم آباد

مسافت طی شده: 128 کیلومتر

 

روز دوم 25 اسفند 91

 

ساعت 7:30 صبح از خواب بلند شدیم. تا وسایل جمع رو کنیم و صبحانه مختصری بخوریم ساعت 8:30 حرکتمون رو شروع کردیم.

از اینجا به بعد مسیر جنگلی و زیبا شد بعد از 20 کیلومتر رکاب زدن به امامزاده هاشم رسیدیم. سربالایی امامزاده را رفتیم بالا تا هم امامزاده رو زیارت کنیم و هم از اون بالا از منظر زیبا لذت ببریم.

امامزاده هاشم (ع)


 بعد از زیارت به مسیر مون ادامه دادیم و از حاشیه جنگل زیبای سراوان عبور کردیم تا به جایی رسیدیم که باید مسیرمون رو از بقیه ماشینها جدا میکردیم تا به صورت میانبر از طریق جاده سنگر - سیاهکل خودمون رو به لاهیجان برسونیم و دیگه از رشت و کوچصفهان و آستانه اشرفیه عبور نکنیم .

ما این مسیر رو انتخاب کردیم چون علاوه بر اینکه میانبر بود، جاده خلوت و زیبایی هم داشت. بعد از چند کیلومتر رکاب زدن در جاده سنگر –کوچصفهان، نرسیده به شهر سنگر، وارد جاده سنگر – سیاهکل شدیم. در مسیر این جاده از روی سد سنگر عبور کردیم که بسیار زیبا بود.

 جاده سنگر به سیاهکل

بعد از رسیدن به سیاهکل به سمت لاهیجان رکاب زدیم و از لاهیجان به بعد وارد جاده خط ساحلی شدیم. بعد از خوردن ناهار در لاهیجان به سمت لنگرود و بعد رودسر رکاب زدیم . قبل از رسیدن به رودسر مه غلیظی جاده رو فرا گرفت که ما رو مجبور کرد شب رو رودسر بمانیم.

 برای شب مانی به بوستان مسافر رودسر رفتیم و چادر ها رو برپا کردیم و بعد از پختن برنج  و خوردن برنج همراه تن ماهی به خواب رفتیم.

 

مسیر روز دوم: رستم آباد -  امامزاده هاشم – سراوان -  جاده سنگر -  سیاهکل - لاهیجان – لنگرود - شلمان - رودسر

مسافت طی شده: 105 کیلومتر

 

روز سوم 26 اسفند 91

 

روز آخر سفرمون، روز رسیدن به رامسر بود. و مسافت کمی رو پیش رومون داشتیم به همین دلیل دیر تر از روزهای دیگه از خواب بلند شدیم و به سمت شهر بعدی یعنی چابکسر حرکت کردیم. از اینجا به بعد مسیرمون فوق العاده زیبا بود بخصوص جاده ما بین چابکسر و رامسر. کنار جاده بسیار سر سبز و پر از درختان رنگارنگ  و زیبا بود. نرسیده به تله کابین رامسر جاده ای خاکی در کنار جاده توجه مون رو جلب کرد از جاده اصلی خارج شدیم و مسیر فرعی رو داخل رفتیم. این محل روستای سفید تمشک نام داشت که فوق العاده زیبا بود .

مسیر خاکی منتهی به روستای سفید تمشک

باغهای مرکبات روستای سفید تمشک

 روستا پر بود  از درخت های میوه، بخصوص پرتقال که واقعا منظره عالی داشتند. جاده رو ستا رو به سمت بالا رفتیم. بعد از روستا یک جاده وجود داشت که مسیر دسترسی به جایی بود که تله کابین رامسر انتهاش اونجاست. اول تصمیم گرفتیم که مسیر رو بریم بالا ولی بعد از رفتن چند پیچ با جاده ای با شیب فوق العاده خفن روبرو شدیم!  کار ما که هیچی فکر نکنم هیچ  دوچرخه سوار کراس کانتری بدون بار هم بتونه اون شیب رو بالا بره. بعلاوه اینکه چند تا سگ در بالای مسیر هم منتظر ما بودن تا برسیم و حسابی ازمون پذیرایی کنند. بنابراین از رفتن بالا پشیمون شدیم و به روستا برگشتیم 

 

بعد از گشت و گذار تو روستا به سمت شهر زیبای رامسر براه افتادیم. و بالاخره به عروس شهرهای ایران یعنی رامسر رسیدیم. واقعا این اسم برازنده این شهره. مخصوصا وقتی وارد بلوار منتهی به هتل قدیم رامسر به اسم بلوار معلم میشید این زیبایی رو بیشتر درک میکنید.

 بعد از گشت و گذار در شهر رامسر و کنار دریا بعد از ظهر به آبگرم رامسر در کنار کاخ شاه رفتیم و خستگی سفر رو از تن بیرون کردیم.

 

سرچشمه آبگرم رامسر

شب رو هم در کنار ساحل دریا سپری کردیم

 

 و فرداش هم یعنی روز چهارم سفر بعد از گشت وگذار مجدد در رامسر به کاخ شاه رفتبم و از اون مجموعه دیدن کردیم و حسابی از خجالت درختهای پرتقال کاخ در آمدیم و انواع پرتقال تامسون و شهسواری رو به بدن زدیم

هتل قدیم رامسر

کاخ شاه

محوطه کاخ شاه

 

بعد از ظهر با اتوبوس به سمت قزوین برگشتیم. نکته ای رو هم که در آخر اضافه کنم اینه که ما تاریخی رو برای سفر انتخاب کردیم خیلی خوب بود چون شمال فوق العاده خلوت بود بخصوص شهر رامسر و هنوز مسافرتهای مردم شروع نشده بود.

مسیر روز سوم: رودسر - کلاچای - چابکسر - رامسر

مسافت طی شده: ۵۰ کیلومتر

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۰۶
حسن

تور ترکیبی آفرود الموت(قزوین) به شمال و آنرورد نوار شمالی به گنبد(گلستان)

گزارش این سفرم رو خودم ننوشتم. دوست و همرکاب عزیزم زحمتش رو کشیدند

منبع: http://biker.blogfa.com/post/71

 

 

 

روز اول ۱۹ شهریور

صبح روز 19 شهریور برنامه رو استارت زدیم و راه افتادیم.

 

 مسیر با سربالایی ملایمی شروع شد و هر دو بخاطر شروع برنامه و در مسیر بودن خوشحال بودیم و پرانرژی رکاب میزدیم، آفتاب هم طلوع کرد و در هوایی آفتابی و خنک به آرامی بالا رفتیم تا به تدریج شیب مسیر زیاد شد و آفتاب هم از خجالت ما دراومد و ما رو به فاز عینک و کلاه سایبانی و ساق برد.

 در یکی از پیچ های تند هم چشم من به یک باطری موبایل افتاد و ایستادم ببینم شاید به گوشی من بخوره که دیدم کنارش در پشت گوشی هم زمینه و تا اومدم برش دارم چشمم به خوده گوشی افتاد و کلی ذوق کردم که گوشی پیدا کردم ولی حیف که pin میخواست!

 

 

 شوخی کردم قرار شد رسیدیم راهداخانه تحویلش بدیم. بعد از طی چند ساعت به بالاترین نقطه شیب اول که در اونجا راهدارخانه ای قرار داشت رسیدیم و با یکی از مسئولین اونجا صحبتی کردیم که از قضا خودش هم دوچرخه سوار بوده و مسیرهای خوبی رو رکاب زده بود. به ما از بی دوچرخگیش گفت: یک روز دوچرخه ام رو به دوستم قرض دادم و اون تصادف کرد و مُرد و بعد از اون خانوادش با اینکه پول دیه رو گرفتن پول دوچرخه ام رو ندادن که یکی دیگه بگیرم. ما هم سخت متعجب و متأثر شدیم و خستگی راه بکل از یادمون رفت. در پایان با دادن اطلاعاتی از مسیر پیش رو باهاش خداحافظی کردیم و براه افتادیم.بعد از اون تمام مسیری که سربالا کشیده بودیم رو باید پایین میرفتیم، تا روستای رجایی دشت سرپایینی تندی بود که با اونهمه بار سرعت من به 72 کیلومتر رسید و ترمزهای دیسکی هم به زور میتونست سرعت رو کم کنه و اونجا بود که یاده بحث ترمزها افتادم!

 

 در کمتر از یکساعت به رجایی دشت رسیدیم و برای ناهار (6 عدد تخم مرغ بصورت نیمرو+گوجه فرنگی+دلستر) توقف کردیم و چرتی زدیم. بعد از ناهار تصمیم داشتیم تا پایان روز به روستای گرمارود برسیم تا روز دوم البرز و فتح کنیم، اما به دلیل خستگی زیاد و مسافت طولانی و شیب تند، سرعتمون خیلی کم شده بود و با حسابی سرانگشتی متوجه شدیم به گرمارود نمیرسیم و تصمیم گرفتیم خودمون رو به روستای معلم کلایه برسونیم تا شب رو در اونجا بمونیم. من هم دستکش هامو بین راه گم کرده بودم که اینهم باعث میشد فشار بیشتری روی دستهام بیاد. هوا تاریک شد و ما هنوز به معلم کلایه نرسیده بودیم و باید هر جور که میشد خودمون رو به اونجا میرسوندیم. برای همین چراغ های خطر و چراغ های پیشانی رو وصل کردیم و در تاریکی رکاب زدیم تا حدودای 8 شب چراغ های روستا رو دیدیم، سرعتمون رو بیشتر کردیم تا زودتر به روستا برسیم. بعد از طی اونهمه سربالایی و خستگی زیاد، حالا پیدا کردن جای خواب مسئله بعدی بود، اول میخواستیم کنار پمپ بنزین چادر بزنیم که دیدیم بوی بنزین تا صبح اذیت میکنه و وارد شهر شدیم و دیدم توی شلوغی خیابون هم نمیشد چادر زد و دوباره به اول شهر برگشتیم و آدرس کلانتری رو گرفتیم که اونجا چادر بزنیم اما اونجا هم تعطیل بود و جای مناسبی به نظر نمیرسید، تا اینکه تصمیم گرفتیم زیر یک خودپرداز که نور کافی هم داشت بمونیم و استراحت کنیم.

 دوچرخه ها رو به هم بستیم و بعد از بر پا کردن چادر در ساعت 9 شب پرونده روز اول رو بستیم و خوابیدیم. اما چه خوابیدنی! از شانس ما اون روز یارانه ها رو واریز کرده بودن و تا 3 صبح ملت برای گرفتن پول به خودپرداز می اومدن اونهم با نور بالا و سروصدا! اصن یه وضی بود اون شب.

آمار روز اول 19 شهریور: از شهر قزوین تا روستای معلم کلایه- مسافت کل 95 کیلومتر- زمان رکاب زنی 8 ساعت

 روز دوم ۲۰ شهریور

 بعد از یک روز سخت ساعت 6 صبح بیدار شدیم و هنوز احساس خستگی داشتیم و بدنمون کاملاً ریکاوری نشده بود ولی چاره ای نبود و باید راه می افتادیم. نان و پنیر مختصری خوردیم و وسایل جمع کردیم تا روز دوم رو در ساعت 7 شروع کردیم.

 

 از اونجایی که برنامه طبق پیش بینی پیش نرفته بود و مسیر پیش رو هم قابل پیش بینی نبود برنامه خاصی برای روز دوم مشخص نکردیم. بعد از عبور از چند روستا بالاخره به گرمارود رسیدیم و محو مناظر بکر و کوهستانی اون منطقه شدیم. بعد از پرس و جو از اهالی به ما گفتند که تا بالاترین نقطه مسیر که پیچ بن بود و 3200 متر ارتفاع از سطح دریا داشت، 12 کیلومتر مسیر خاکی در پیش رو داریم. ما هم بعد از گرفتن آب و همچنین مقداری آب اضافی به راه افتادیم تا امروز بالاترین ارتفاع مسیرمون رو فتح کنیم.

به محض آغاز مسیر با شیب بسیار تندی مواجه شدیم به به هیچ وجه امکان رکاب زدن نبود اونهم با اونهمه بار! خوشبختانه اوایل مسیر رو به تازگی آسفالت ریخته بودن و لااقل امکان دست گرفتن دوچرخه بود اما حیف که این آسفالت 2 کیلومتر هم نمیشد و بعد از ورود به مسیر خاکی کارمون خیلی مشکل شد.

 از اونجایی هم که به خاطر وجود بار امکان حرکت در کنار دوچرخه نبود فشار خیلی زیادی به بازوی راست و عضلات پای چپ من وارد می شد و حرکت رو بسیار مشکل کرده بود. در همینجا به تمام توریست ها و حتی کراس کانتری سواران بدون بار توصیه میکنم به هیچ عنوان از این مسیر تردد نکنن که واقعاً به دلیل مسافت طولانی فشار خیلی زیادی وارد میکنه و حداقل برای توریست ها امکان ادامه حرکت رو غیرممکن میکنه.

  

 در اون قسمت حسرت روزی رو خوردیم که به جای انتخاب مسیر جاده رشت، طی 100 کیلومتر مسافت اضافی، تصمیم گرفتیم از این مسیر صعب العبور رد بشیم!

 به هر نحوی بود به پیچ بن یعنی بالاترین نقطه مسیر با ارتفاع 3200 متر رسیدیم.

 اونجا یک کاروانسرای باستانی قرار داشت که در زمانهای قدیم محل تردد بازرگانان و کسانی بود که کالاهاشون رو بین شمال و قزوین حمل و اونجا معامله و تجارت میکردن. خواستیم شب رو همونجا سر کنیم اما به دلیل سرمای زیاد هوا از ترس یخ زدن تصمیم بر این شد کمی ارتفاع کم کنیم و در روستای دیگری شب رو بمونیم.

 

 از اینجا بالای 70 کیلومتر سرازیری تند داشتیم!!! (اینجا بود که باده این شعر افتادم: من و اینهمه خوشبختی محاله!)

کم کم در سرازیری تند به پایین حرکت کردیم و با عبور از کنار روستای سلج انبار رسماً وارد استان مـــــــازندران شدیم. بعد از پرس و جو از یک رهگذر که اهل روستای مران(روستای بعدی) بود به ما گفت می تونید جلوی مدرسه روستا بمونید. ما هم به سمت مران راه افتادیم تا کم کم وارد مه هایی که پشت کوه حبس شده بودن و نمی تونستن به اونور کوه (قزوین) برن شدیم.

 

 آرام آرام وارد مه شدیم و بعد از چند دقیقه کاملاً هوا مه آلود بود بطوری که 2 متر جلوتر رو به زور می دیدیم و برای همین باید خیلی با احتیاط حرکت می کردیم.

 

 

 

 اقلیم هم کم کم تغییر کرد و همه جا سرسبزتر شد! به مران رسیدیم، روستایی که دوسال پیش جاده دار شده بود و مدت زیادی هم از برق دار شدنش نمیگذشت و به همین خاطر هنوز بسیار زیبا و بکر بود. از دو تا پسر آدرس مدرسه رو پرسیدیم و اونها با هیجان خاصی خواستن که دنبالشون بریم تا مدرسه رو به ما نشون بدن، واقعاً بچه های خونگرم و خوش صحبتی بود. ساعت 7:00 به مدرسه رسیدیم که در کنار دهیاری قرار داشت و جلوی دهیاری چادر زدیم و از پسرا در مورد نانوایی سوال کردیم که گفتن نداریم. بعد که رفتن دیدیم بدو بدو دارن میان و برامون 4 تا نون محلی آوردن و گفتن مادربزرگمون همین الان پخته! ما هم خوشحال شدیم و تشکر کردیم و من خواستم بهشون خرما و شکلات بدم که نگرفتن. بهمون هم کلی نکته فنی و تجربی در مورد اقامت در اونجا گفتن که استفاده کردیم.

 بعد از اینکه با هم عکس دسته جمعی گرفتیم و رفتن، دوباره دیدم برگشتن و اینبار برامون چندتا لواش آوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن. ما هم هر چی تعارف کردین با ما بیان غذایی بخورن، نیومدن که نیومدن. من هم بعد از شام فرصت رو غنیمت دونستم لباس هامو حسابی شستم و پهن کردم تا فردا خشک بشن.

 

 

 

 

آمار روز دوم 20 شهریور: از روستای معلم کلایه تا روستای مران- مسافت کل 143 کیلومتر- زمان رکاب زنی 13 ساعت و 52 دقیقه

 روز سوم ۲۱ شهریور

 شب بسیار خوبی رو پشت سر گذاشتم و تخت خوابیدیم و با انرژی کامل ساعت 6:30 صبح بیدار شدیم، تمام روستا در مه غرق شده بود و خروس با تمام انرژی قوقولی قوقو می کرد. با خوشحالی رفتم که لباس های دیروز رو جمع کنم ولی نمیدونستم اینجا بیشتر روز مه هست و رطوبت بالای 90% که نمیزاره چیزی خشک بشه و اینطوری شد که مجبور شدم لباس ها رو همونطور خیس توی مشما بزارم که وزن وسایلم رو بیشتر از پیش می کرد!

آماده حرکت شدیم که دیدم همون دو تا پسره توی ایوان خونه شون نشسته بودن و ازشون تشکر کردیم که بریم اما بازم ما رو خجالت دادن و تا بیرون روستا ما رو همراهی کردن و کلی اطلاعات و نکات فنی هم در مورد مسیر و خوده روستا بهمون دادن، آخرش هم یکیشون زحمت کشید و از ما یک عکس یادگاری گرفت.

 

 ساعت 7:30 صبح در مسیر بودیم و میدونستیم روزه سرازیری خواهیم داشت. همینطور در مه پایین رفتیم تا از مه خارج شدیم و هوا صاف شد. داشتیم حرکت میکردیم که حسن ازم خواست یک عکس ازش بگیرم برای همین دور زد تا چند متری بالاتر بره تا خوب داخل کادر قرار بگیره، به محض دور زدن دیدم که دوربین رو نگاه نمیکنه و سرش رو انداخته پایین!

 

جلوتر که اومد یک چیزی گفت که فهمیدیم مصیبتی وارد شده!

دیدیم بله، چنان حرکتی زده که طبق عوض کن کاملاً مرخص شده! بازش کردیم و سعی کردیم با سنگ و انبردست صافش کنیم، اما دیدیم مشکل حادتر از این چیزاس که با این کارها بشه درستش کرد!

برای همین از خیر طبق عوض کن گذشتیم و دستی انداختیم روی 2 و بصورت تک سرعته (ببخشید 7 سرعته) مسیر رو ادامه دادیم!

کم کم 75 کیلومتر سرپایینی خسته کننده میشد و سنگلاخ بودن مسیر، ترمزهای مکرر و نداشتن دستکش که من با اون مواجه بودم کار رو سخت تر میکرد، اما از طرفی افزایش تراکم جنگل، سرسبز شدن اقلیم و نزدیک شدن به رودخانه، خستگی رو شیرین کرده بود و پایان فاز اول سفر (عبور از البرز مرکزی) رو نوید می داد.

خانه های روستایی هم به مرور تغییر شکل می دادن و هر چه بیشتر شبیه خانه های شمالی میشدن.

تا هوا آفتابی و گرم بود فرصت رو غنیمت دونستم و لباس ها رو روی طناب سیار پهن کردم تا خشک بشن، شلوار روی فرمون و بقیه روی خورجین.

 اما رطوبت با کاهش ارتفاع بیشتر میشد و مناظر هم به همون نسبت زیباتر و تراکم گیاهان هم بیشتر.

به مرور هوا نمناک و رطوبت به 100% رسید و رسماً هوا بارانی شد و سریع بارانی ها رو تن کردیم و کاور خورجین ها رو کشیدیم و به حرکت ادامه دادیم.

 

به مرور با وارد شدن به جاده آسفالت، و مشاهده ماشین های آنچنانی در جنگل و بساط قلیان و موزیک و تبلیغات های ویلا، فهمیدیم که داریم به تنکابن (شهسوار) نزدیک میشیم تا در نهایت به تنکابن رسیدیم و با منظره زیبای تنکابن با پس زمینه دریا روبرو شدیم. دیگه اصلاً خسته نبودیم و احساس رضایت و خشنودی خاصی داشتیم.

 بعد از توقف کوتاه و مرور نقشه، با توجه به زمانی که داشتیم تصمیم مسیر رو تا نوشهر ادامه بدیم. با عبور از تنکابن و رسیدن به شهر نشتارود (بین تنکابن و نوشهر) باران از دور کند به دور تند (رگبار شدید) تبدیل شد. همونجا کنار زدیم و منتظر شدیم تا شدت باران کمتر بشه، اما هوا رو به تاریکی بود و باران هم داشت تندتر میشد، ساعت 6:30 شده بود و دیگه به نوشهر هم نمیرسیدیم، برای همین تصمیم گرفتیم در نشتارود شب رو سر کنیم تا فردا به راهمون ادامه بدیم. از یک جوان فروشنده در مورد محل اسکان سوال کردیم که اول یک ساختمان نیمه کاره رو به ما نشون داد و بعد یک مکان تفریحی رو نشون داد که پلاژ داشت و میگفت با قیمت مناسبی اجاره میده. ما هم به اونجا رفتیم و با ورود به اونجا با دریایی طوفانی مواجه شدیم ولی فعلاً فرصت تماشای دریا رو نداشتیم و باید زودتر ساکن میشدیم تا خودمون رو سریعتر خشک کنیم.

 

تونستیم یک آلاچیق محصور رو بگیریم که برق هم داشت و ما رو از شر باد و بارون در امان نگه می داشت. از طرفی دوش آب گرم هم داشت که آپشن بسیار خوبی به حساب میومد. دوچرخه ها رو هم به داخل بردیم، دوشی گرفتیم، بعد داخل کیسه خواب رفتیم و خوابیدیم.

 

 آمار روز سوم 21 شهریور: از روستای مران تا شهر نشتارود- مسافت کل 219 کیلومتر- زمان رکاب زنی 4 ساعت و 47 دقیقه

 روز چهارم ۲۲ شهریور

 صبح ساعت 8 بیدار شدیم و دیدم هنوز بارون می باره، دوباره خوابیدیم و 9 پاشدیم دیدم همچنان با شدت کم ادامه داره، حساب کردیم دیدم نمیشه اینجا نشست تا بارون بند بیاد، نرم افزار هواشناسی هم تا دو روز آینده بارندگی زده بود،با محدودیت زمان هم مواجه بودیم و از طرفی یک روز از برنامه هم عقب بودیم، همه اینها دست به دست هم داد تا در ما انگیزه حرکت ایجاد بشه، وسایل رو کاملاً ایزوله کردیم و خودمون هم ضد آب زدیم به بارون!

 در مسیر بارون دیشب طراوات و رنگ خاصی به جنگل و محیط پیرامون داده بود و فصل بهار رو القا می کرد.

 

 

 

 همینطور در حاشیه دریا در حرکت بودیم و از ماشین های مدل بالا فیض میبردیم و پلاکهاشون رو با شخصیت و مدل ماشین ها تطبیق میدادیم تا ببینیم شمال دسته کیه!

حسن هم داشت با دوچرخه 7 سرعته اش که بعد از تنکابن به صورت دستی دنده اش رو روی 3 گذاشته بود مثل شیر جاده ها رو شخم میزد.

 

 ساعت 10 حرکت کردیم به سمت نوشهر و بعد از نوشهر باران بند اومد و زمین هم خشک شد بطوری که لباس های معمولیمون رو تنمون کردیم و ادامه دادیم تا چشمم به یکسری دوچرخه افتاد و دیدم به به، اصله جنس رو پیدا کردم! نمایندگی مریــــــدا! گفتم حسن بزن کنار ببینم دستکش داره، یکی بگیرم، رفتیم تو و دیدیم کلی مریدا زنانه و مردانه یا یکسری لوازم خاص جهت راحتی مرفهینی که میخوان در ساحل دوچرخه سواری کنن مثل روکش های ژله ای بزرگ و کیف های روی تنه و غیره داره که همه هدفمند انتخاب شده بودن و از لوازم حرفه ای برای مصارف توریستی و کراس خبری نبود.

 عکسی گرفتیم و زدیم بیرون و بعد از دقایقی به رویان در چند کیلومتری شهر نور رسیدیم و به ویلای یکی از اقوام دور حسن رفتیم تا سلامی عرض کرده باشیم! اونجا بود که من فهمیدم شمال شمال که میکنن منظورشون چیه!!! دریای بسیار زیبا، ویلای شخصی، امکانات فول، ساحل ماسه ای و... (اصن یه وضی)

ازمون با یک لیوان بزرگ نسکافه داغ پذیرایی کردن که در کنار دریا لذتی وصف نشدنی داشت.

 

   بعد از صرف نهاری دلچسب به اسم جوجه با افسردگی ناشی از ترک ظواهر اونجا دوباره وارد مسیر شدیم!

 

خبر داشتم که دوست خوبم مصطفی عزیز که اینجا هم جزوه اعضای بایک20 و از دوستان صمیمی من هم هست، همراه خانواده تشریف آورده شمال، گفتم حالا که میخوایم از محمودآباد رد بشیم زنگی بزنم اگه تونست بیاد سر مسیر همدیگه رو ببینیم، نزدیک محمودآباد ازم در مورد جای خواب پرسید، منم گفتم معلوم نیست، چند دقیقه بعد زنگ زد و گفت که با پدرش رفتن تربیت بدنی که برای ما اگه بشه یک جایی جور کنن، ما هم خوشحال شدیم و مسیر رو ادامه دادیم تا هوا تاریک شد و نزدیک محمود آباد رسیدیم،

 در همین احوال بودیم که باران شدیدی باریدن گرفت، تا اونروز همچین بارونی ندیده بودیم، اونقدر سریع بود که با وجود پوشیدن بارانی ها کاملاً خیس شدیم، اما چاره ای نبود و باید به محمودآباد می رسیدیم. وقتی وارد شهر شدیم زنگ زدم و گفت که تربیت بدنی جا نداشت، ولی مکان براتون جور شده و به شهرک نفت بیاین! ما هم که جایی اونجا نمیشناختیم زیر بارون شدید به سمت شهرک نفت رفتیم و به محض اینکه از انتظامات خواستیم اجازه بگیریم تا اگه بشه بزارین زیر سایبانی چیزی بایستیم تا بیشتر از این خیس نشیم، به محض گفتن سلام، حراست گفت هماهنگ شده شما تشریف ببرین مجتمع فلان، این نامه رو هم میدم که دوچرخه هاتون رو در لابی همون مجتمع بزارین!

 ما هم کلی ذوق کردیم و منتظر موندیم تا با استقبال گرم خانواده مصطفی شون روبرو شدیم و فهمیدیم در سوئیت خودشون قراره بمونیم. شب هم برامون خیلی شیک و مجلسی دو تا تشک و بالش و روانداز مرتب آوردن و تحویل دادن و بعد از یک دوش حسابی، رفتیم به رستوران شهرک و شامی مجلل و خوشمزه ای شامل جوجه کباب، آش، میرزا قاسمی خوردیم که به دلیل خستگی و شوک باران (باران زدگی) فراموش کردیم عکس بگیریم!

 

 

 

آمار روز چهارم 22 شهریور: از شهر نشتارود تا شهر محمودآباد- مسافت کل 338 کیلومتر- زمان رکاب زنی 9 ساعت

 روز پنجم ۲۳ شهریور

 فردا بعد از یک خواب مدرن به رستوران رفتیم تا صبحانه بخوریم، گشتی هم در محوطه شهرک زدیم که خیلی قشنگ و زیبا بهش رسیدگی میشد و همه نوع گیاه و بوته ای در اونجا کاشته بودن.

بعد از خوردن یک صبحانه خوشمزه و فول آپشن به سوئیت برگشتیم تا آماده حرکت بشیم.

 

 وسایل و لباسهامون رو که همچنان خیس یودن بسته بندی کردیم و آماده حرکت شدیم.

 ساعت 8 حرکت رو شروع کردیم و میدونستیم که وقت زیادی برای حسن نمونده و باید زودتر برگرده، قرار شد تا میتونیم رکاب بزنیم، بعد از محمودآباد فروشگاههای بزرگی دیدیم که نظر همگان رو به خودش جلب می کرد، ولی متأسفانه تنها نیاز من یک جفت دستکش بود که توی هیچکدوم از این مغازه ها پیدا نمیشد، پس جذابیت چندانی برای من نداشتن.

 

 در بابلسر هم به یک دو راهی خوردیم که حاج حسن با یک نگاه به نقشه فنی که همراه داشت مسیر رو کشف کرد و ما رو معطل نکرد.

 رفتیم و رفتیم تا به ساری رسیدیم، بعد از ساری مسیر سربالایی شد و جاده هی بالا و پایین میشد و به قول حسن بده و بستون داشت، اما هر جور که بود باید خودمون رو حداقل به بهشهر میرسوندیم،

 در راه بهشهر به روستایی برخوردیم که تمام ساکنین اون از لوازم اسرم استفاده میکردن به طوری که اسم روستاشون هم اسرم گذاشته بودن، موتور سوارهاشون هم با دیدن متس پلنگ به ما عرض ارادت زیادی کردن و ما هم عکسی از اونجا گرفتیم.

 

به هر صورتی که بود خودمون رو به بهشهر رسیدیم و بعد از پرسیدن از یک آقای باشخصیت به ما گفت که مسافرها در پارک حاشیه خیابان چادر میزنن، ما هم رفتیم و پارک رو دیدیم، ساعت 10 شب شده بود که چادر رو آماده کردیم و با توجه به غذاهای مجلسی که روزهای پیش خورده بودیم و ذائقه مون تغییر کرده بود، دیگه دلمون به تخم مرغ و پنیر و غیره راضی نمیشد، برای همین شام رو با دو پرس قرمه سبزی خوشمزه به پایان رسوندیم و به چادر رفتیم.

 

داخل چادر نقشه باز کردیم و دیدیم تا گنید 180 کیلومتر داریم، 80 کیلومتر تا گرگان و 100 کیلومتر هم تا گنبد. نه برنامه یک روزه میشد رفت و نه دو روزه!

گفتیم فردا زورمون رو میزنیم و صبح زود حرکت میکنیم و اگر رسیدیم که هیچ وگرنه فرداش یعنی شنبه برنامه رو تموم میکنیم.

آمار روز پنجم 23 شهریور: از شهر محمودآباد تا شهر بهشهر- مسافت کل 495 کیلومتر- زمان رکاب زنی 6 ساعت و 39 دقیقه

 روز ششم ۲۴ شهریور

صبح ساعت 5 بیدار شدیم و به محض خارج شدن از چادر با تعداد زیادی چادر که بعد از به خواب رفتن ما مثل قارچ سبز شده بودن روبرو شدیم و خیلی تعجب کردیم! مخصوصاً که همه اونها یک شکل بودن و فقط برای حسن فرق داشت که ناشی از فنی بودن میشد.

 با عزمی راسخ بندهای کفشامون رو بستیم و نون و پنیر مختصری به عنوان صبحانه خوردیم و به راه افتادیم. بعد از چند ساعت رکاب زدن مداوم و تقریباً بدون استراحت، به استان زیبای گلستان وارد شدیم.

 حدود ساعت 12 هم وارد گرگان شدیم و با خوردن یک کیک و آبمیوه راه رو به سمت گنبد ادامه دادیم.

 

 

 در خروجی گرگان به سمت گنبد هم چند نفر شبه توریست دیدیم که چندان فنی به نظر نمیرسیدن چون کوله های خیلی بزرگی روی دوششون انداخته بودن که حتی تصور یک روز سواری در اون وضعیت رو هم نمیتونستم کنم. در نهایت بعد از 8 ساعت و 40 دقیقه رکاب زنی مداوم در غروب روز جمعه 24 شهریور وارد گنبد شدیم و با استقبال پدر عزیز و پسرعمه گرامی(که از سنگنوردی برمی گشت و اتفاقی پدرم رو دیده بود) مواجه شدیم.

مسافتی که در اینروز طی کردیم 185 کیلومتر بود که عدد تقریباً بزرگی برای یک سایکلتوریست به حساب میاد ولی برای ما که تصمیم به طی این مسافت گرفته بودیم به هر نحو اون رو طی کنیم عملی شد و تونستیم به موقع و با خاطره ای خوش برنامه رو به پایان برسونیم.

شب هم با یک دوش و شام گرم و رخت و لباس های خشک به خواب رفتیم.

آمار روز ششم جمعه 24 شهریور: از شهر بهشهر تا گنبد کاووس (مقصد نهایی)- مسافت کل 680 کیلومتر

 روز بعد هم با حسن رفتیم تا یک دوری در شهر بزنه ولی به خاطر وقت کمی که داشت و باید زودتر برمیگشت فقط تونستم میل گنبد رو بدم دستش تا یادگاری با خودش ببره قزوین!

 

 رکوردهای بی نظری هم داشتیم، رکورد 185 کیلومتر در یکروز رو هم فعلاً مطمئن نیستم باید سرچ کنم ببینم کسی در مسیر نوار شمالی بالای 185 زده یا نه!

اما رکورد تنها کسی که نوار شمالی رو بدون طبق قامه رکاب زده برای حسن که باید ثبت بشه یا تنها کسی که بدون دستکش نوار شمالی رو رکاب زده متعلق به منه! 

پایان

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۰۹
حسن